عزاداری حضرت علی اصغر(ع)
هفته پیش اصفهان بودم. کلاس های ترم جدیدم شروع شده و سرم از قبل شلوغ تر. اصلا نمیدونم باید به کدوم کارم برسم. آرتین پیش مامانم بود و من حسابی دلم براش تنگ شده بود.
جمعه صبح رسیدم اهواز . بابا رضا اومد دنبالم و سریع رفتیم خونه مامان جون .آرتین مثل فرشته ها خوابیده بود.ساعت 8 بود که بیدار شد و من و خاله فاطمه تصمیم گرفتیم ببریمش مراسم عزاداری حضرت علی اصغر .
همراه بابا جون و مامان جون به مسجد جواد الاءمه رفتیم .خیلی شلوغ بود.همه بچه ها لباس سبز پوشیده بودند.مراسم خیلی با شکوه بود و مداح مراسم لالایی علی اصغر را خیلی سوزناک می خوند.
خدایا همه ی بچه هارا سالم و تندست در زیر سایه ی پدر و مادر حفظ کن.
مامان جون سه شنبه گذشته برای آرتین نازم آش دندونی درست کرد و خاله ها تزیینش کردند .دستشون درد نکنه.
امروز آرتین دوباره تب کرده و ساعت 8 نوبت دکتر داره.نمیدونم شاید دندون دوم تو راه باشه .خیلی نگرانشم.تا خواست از تب گذشته بگذره و رمقی بگیره دوباره تب کرد.