تو واسه من نفسی
این روزا هوای شهرمون خیلی بهتر شده و ما داریم لذت میبریم. البته هنوز دمای هوا به زیر 40 درجه نرسیده ولی نه شرجیه و نه خاکی و ما با همین هوا کلی ذوق زده شدیم و هوس بیرون رفتن و گردش به سرمون میزنه
آرتین این روزا من و بابایی را کامل میشناسه و از توی بغل ما به زور توی بغل کسی میره .چند روز پیش من و بابا می خواستیم بریم بازار و آرتین را بردیم خونه ی مامانم. وقتی خواستیم بریم آرتین بغض میکرد و بعد....
قیافه آرتین
قیافه ی مامان و بابا
روز شنبه سالگرد ازدواج ما بود من و بابایی خوشحال که امسال یه کوچولوی ناز داریم سه تایی شام رفتیم رستوران
اولش آرتین بغل بابا بود
بعد بهونه من را گرفت
بعد بابا را می خواست
وآنقدر این اتفاق تکرار شد که ما غذا را سفارش دادیم تا در جعبه گذاشتند و آمدیم خانه و در آشپزخونه خودمون خوردیم
و اینگونه شد که دیروز وقتی مامان جون و بابا جون خواستند برن پیک نیک و صبحانه بخورن ما با کمال میل پیشنهاد همراهیشون را پذیرفتیم
خیلی خوش گذشت بابا تاب آرتین را به درخت های پرتقال بست و پسر ما یه عالمه بازی کرد و خوش گذروند.