توی قمار زندگی اونی که تک خال تویی
اول از همه چیز از دوستای عزیزم که وقتی تاخیر دارم نگران میشن و جویای حال و احوالمون هستند تشکر میکنم از شیرین کاری های این روزای وروجکم هر چی بگم کم گفتم آرتین نازم دیگه پاهاش را خوب میشناسه و وقتی که دور و برش خلوت باشه اونارو با دست میگیره و با لذت فراوان شروع میکنه شست پاشو خوردن و این کار رو خیلی با مزه انجام میده، مامانی فدای پسر نازش بشه هنوز خوب بلد نیست که جلو بره روی زانو و دست میایسته ولی نمیتونه دستاش را جابه جا کنه و چهار دست و پا راه بره ولی اگر چیزی جالب و جذاب به نظرش بیاد عزمش را جزم میکنه تا بهش برسه و حسابی روی زمین می...
نویسنده :
مامان آزاده
18:46
عزیزم همیشه کنارتم
میدونستم زمین گرده و سریع می چرخه ولی باور نداشتم به این سرعت. خیلی زمان سریع گذشت و 6 ماه مرخصی من داره تمام میشه و باورش خیلی برام سخته که از روزی که با همکارام خداحافظی کردم تا الان 6 ماه گذشته انقدر تو این مدت وقتم پر بود که متوجه گذشت زمان نبودم.دیروز رفتم خونه مامانم ، امیر حسین میگه خاله دو روز دیگه رقابت بین باشگاهی داریم میگم خاله جون تو که تازه ثبت نام کردی میگه خاله من سه رنگ کمربند عوض کردم کجای کاری نگران آرتینم.نمیخوام چیزی براش کم بذارم.دیروز با خاله انیس رفتم بازار براش عروسک انگشتی خریدم. آرتین این روزا روی دست هاش می ایسته و می خواد تلاش کنه که خودش را به اسباب بازی ک...
نویسنده :
مامان آزاده
22:27
تو واسه من نفسی
این روزا هوای شهرمون خیلی بهتر شده و ما داریم لذت میبریم. البته هنوز دمای هوا به زیر 40 درجه نرسیده ولی نه شرجیه و نه خاکی و ما با همین هوا کلی ذوق زده شدیم و هوس بیرون رفتن و گردش به سرمون میزنه آرتین این روزا من و بابایی را کامل میشناسه و از توی بغل ما به زور توی بغل کسی میره .چند روز پیش من و بابا می خواستیم بریم بازار و آرتین را بردیم خونه ی مامانم. وقتی خواستیم بریم آرتین بغض میکرد و بعد.... قیافه آرتین قیافه ی مامان و بابا روز شنبه سالگرد ازدواج ما بود من و بابایی خوشحال که امسال یه کوچولوی ناز داریم سه تایی شام رفتیم رستوران اولش آرتین بغل...
نویسنده :
مامان آزاده
13:45
اولین دست پخت مامان
از یک ماه پیش که رفته بودیم مسافرت اصفهان تو راه برگشت از سامان به پیشنهاد بابایی برای پسر گلم بادام تازه خریدیم تا وقتی ٥ ماهگیش تموم بشه واسش حریره بادام درست کنم تا نوش جان کنه، این جوری شد که چند روز پیش وقتی بابا رضا با یه جعبه شیرینی اومد خونه تا تمام شدن ٥ ماهگیه پسر گلمون رو جشن بگیریم من با کلی خوشحالی تلفن رو براشتم و از مامان جون دستور پخت حریره بادامو گرفتم و با یه عالمه ذوق و شوق برای آرتین کوچولوی نازم اولین غذای زندگیشو درست کردم... شیرینی ٥ ماهگی آرتین خان اینم یه پیش بند خوشگل، هدیه مامان جون به گل پسرم به مناسبت خوردن اولین غذا نوش جان ...
نویسنده :
مامان آزاده
13:48
یادش بخیر پارسال...
یادش بخیر پارسال توی یه روزی دقیقا مثل امروز، من اینجا بودم و مامان و بابام همش چهره ی منو توی ذهنشون تصور می کردن و بی صبرانه واسه روز دیدنم لحظه شماری می کردن،یادمه روزی که مامانم اولین بار صدای قلبمو شنید قلب خودش اونقدر تند میزد که منم صدای قلب اونو شنیدم... خدایا ممنون که منو به دنیا اوردی تا عشق زندگی مامان و بابام باشم ...
نویسنده :
مامان آزاده
17:15
my name is Artin
امروز با مامانم رفته بودیم خونه ی بابا جون. خاله ها کلی از دیدن من ذوق کردن و برام یه عروسک جدید هم گرفته بودند که من خیلی دوستش داشتم و کلی باهاش بازی کردم. امیرحسین جون هم بعد از کلاس زبانش امد اون جا و کلی از دیدن من خوشحال شد و شروع کرد به شعر خوندن با من و کلی من را سر شوق اورد... ولی کمی بعد خودش رفت دنبال درس خوندن و من کلی حوصله ام سر رفت یکدفعه یه فکری به سرم زد رفتم سراغ کناب های پسر خاله که روی تخت کنار من بودند . اول فکر کردم کتاب را باید خورد که بعد... و اینجوری بود که من امروز زبان انگلیسی یاد گر...
نویسنده :
مامان آزاده
16:44
تو دنیامی .. نفسهامی ..
چقدر خوبه ... که دوسِت دارم ... نباشی دیگه دنیا بی تو دلگیره ... چشام هر شب توی خواب هم ... سراغ چشمای نازتو میگیره... ...
نویسنده :
مامان آزاده
17:10
قدم نو رسیده مبارک
دو قلو های مرضیه جون (دختر خاله من) با اینکه هم وزن آرتین زمان به دنیا امدن بودند ولی خیلی ریز به نظر می رسیدند. باورم نمیشد آرتین بزرگ شده باشه ولی تازه با دیدن این فسقلی ها فهمیدم تو این چند ماهه چقدر زحمت کشیدم. پسر گلم خیلی خیلی دوستت دارم ...
نویسنده :
مامان آزاده
7:42