عید همه مبارک
خیلی وقته دلم می خواد بیام و اتفاقات جدیدی که تو این 10 روزه برامون پیش اومده را بنویسم ولی اصلا وقت نمیکنم.اصلا نمیدونم زمان چطور میگذره و ساعت میشه 12 شب و وقت خواب البته چه خوابی هر 1 ساعت یه بار باید بیدار بشم و به ارتین شیر بدم.
عید همه مبارک .
ما که تو این ایام حسابی سرمون شلوغ بود و کارهای فوق العاده زیاد داشتیم که حسابی من و ارتین رو از روزمرگی بیرون اورد و ارزو میکردیم کاش دوباره همه چیز اروم بشه.
صبح ٢٥ مهرماه وقتی ارتین از خواب بیدارم کرد . خواستم بغلش کنم دیدم ای وای چقدر گرمه خواستم چراغ را روشن کنم که دماسنج را بزارم زیر بغلش که دیدم برق نداریم و همه جا تاریکه خلاصه زیر نور شمع دیدم درجه تب سی و هشته زنگ زدم به باباش بردیمش دکتر گفت یک کم گلوش قرمزه
یکم مهرماه تولد مامانم بود و ما بی خبر از همه جا با ورود بی موقع و روزانه خونه بابا جون سوپرایزشون را خراب کردیم.بابام کیک خریده بود و خواهرهام میخواستند میز صبحانه را بچینند تا مامانم را بیدار کنند تا حسابی غافلگیر بشه ولی من و ارتین صبح زود زنگ خونه را زدیم مامانم بیدار شد و همه چیز لو رفت.
چند روزی درگیر خرید لباس بودم.دوم مهرماه نامزدی عمو ارتین بود و من جاری دار شدم. سوم هم عقد پسر خاله ام (آقا مجید) و چهارم هم عروسی آقا مرتضی پسر ان خاله ام بود .خیلی خوش گذشت جای همه خالی
علت تب گل پسرم مشخص شد آقا آرتین دندون دار شد.بازار بودم که خاله انیس زنگ زد و گفت خبر خیلی خوبی دارم و باید مژدگونی بدی تا بگم .من که فکر کردم الان میرسم خونه و با یه دندون سفید کوچولوی زیبا روبرو میشم دست از پا نمیشناختم و خودم را سریع به خونه رسوندم ولی هر چی نگاه کردم هیچی ندیدم خلاصه با قاشق زدم رو لثه ارتین و صدا داد. مامانم گفت حریره که به ارتین میداده متوجه شده.