آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 15 روز سن داره

آرتین یکی یه دونه ی مامان و بابا

تو مث چشمه آبي واسه تشنه تو بيابون

سلام سلام سلام دلم برای فضای  نی نی وبلاگ تنگ شده بود ولی این روزا خیلی سرم شلوووووووووووغه از یک طرف صبح ها از ساعت 6 میرم از خونه بیرون و تا ساعت 5/1 سرکارم بعدشم که میرم خونه مامانم و تا ساعت 6 که بابا بیاد دنبالمون همونجاییم و از طرف دیگه آرتین که اصلا سر جاش بند نمیشه و داءما احتیاج به مراقبت داره نی نی گلم که البته الان برای خودش دیگه مردی شده و کلی کارهای جدید انجام میده چند ثانیه بدون اینکه دستش رو به جایی بگیره سر پا می ایسته. دستش رو میگیره به مبل و بلند میشه و تند تند در حالی که با دست مبل رو گرفته راه میره وای اگه بالشتی چیزی کناره مبل باشه تو یه چشم به هم زدن میره بالا و اگه حواسمون نباشه از دسته...
22 بهمن 1392

کنارت چقدر حال من بهتره

        ممنونم خدایا به خاطر داشتنش بوییدنش و بوسیدنش خدایا ممنونم برای این هدیه ی با ارزشی که به من داده ای، من به تو قول میدهم که با تمام وجود تلاش  کنم که هیچ آسیبی نبیند و  از تو نیز خواهش می کنم که همیشه و در همه حال مراقب و محافظش باشی همیشه ی همیشه ی همیشه ...
7 بهمن 1392

خداحافظ تعطیلات

سلام به همه ی دوستای عزیزم دوران مرخصی من تموم شد و من از فردا میرم سر کار تو این مدت حسابی بازار رفتم انقدر رفتم که دیگه امروز صبح تقریبا هیچ چیزی در بازار برام جدید نبود لذت نمیداد. برای ارتین یه عروسک ماه خریدم که ازش میترسه و اصلا دستش نمیگیره و همچنان عاشق باب اسفنجیشه. چند روز پیش که رفته بودیم بازار در کمال تعجب دیدیم از بین تمام عروسک ها ارتین باب اسفنجی رو شناخت  من و ارتین حسابی سرما خوردیم البته اول ارتین مریض شد و بعد من.دندون بعدی ارتین تو راهه و حسابی لثه هاش درد میکنند و همش دستش تو دهنشه شبا هم قبل خواب بعضی وقتا  پتوشو گاز میگیره و بعضی وقتا منو اصلا غذا نمیخوره و چند روزیه ...
23 دی 1392

اولین بوسه

        وقتی نگاهم می کنی دنیا به کامم میشود انگار با لبخند تو گنجی به نامم میشود   تو کودکیها می کنی من مادریها می کنم اینگونه می دانم که غم محکوم دامم میشود    وقتی تو در آغوش من سر می نهی بر سینه ام دنیا و هرچیزی در آن یکباره رامم میشود     تو سرنوشت خوب من سرمایه ی جاوید من با خنده ات در کام دل قند مدامم میشود       ...
29 آذر 1392

کنار تو درگیر آرامشم

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به  دوستان عزیزم دلم براتون خیلی تنگ شده بود ولی اصلا وقت نمیکردم که سر بزنم . تو  این مدت یه پام اصفهان  بوده و یه پام اهواز. خدا را شکر یک جلسه دیگه بیشتر نمونده که احتمالا 3 و 4 دی است که تا فردا تاریخ دقیقش مشخص میشه و برای گرفتن بلیط هواپیما باید سریع بجنبم اگر چه این هواپیما ها هم انقدر تاخیر دارن که ادم با قطار و اتوبوسم زودتر میرسه.اخرین بار برای رفت 2 ساعت تاخیر داشت و برای برگشت 3 ساعت در فرودگاه منتظر بودیم.خیلی خسته کننده بود ١٥ آذر تولدم بود . یه کیک خوشگل و قرمز خریدیم و زنگ زدیم به مامان جون اینا و گفتیم داریم میایم خون...
26 آذر 1392

عشق یعنی آرتین

سلام به همه ی دوستانم. بعد از یه مدت امروز بالاخره وقت کردم بیام نی  نی وبلاگ و دیدم  خدا رو شکر دوستان عزیزم در این مدت ما رو فراموش نکردن و کلی نظر تایید نشده دارم از همتون متشکرم تو این مدت سرم خیلی شلوغ بود .   18 آبان ارتین رو بردم دکتر و اسهال داشت و تب. یک هفته ای درگیر ارتین بودم ضمن اینکه باید به درس هام هم می رسیدم  و دوشنبه به اصفهان میرفتم و در ان مدت همش خدا رو شکر می کردم که با مرخصی ام موافقت شده بود   خدا یا شکررررررررررررررت خدا رو شکر که الان گل پسرم خوبه و صاحب دو دندون که وقتی می خنده دندوناش پیدا میشه   حالا برای خودش مردی شده و خ...
8 آذر 1392

عزاداری حضرت علی اصغر(ع)

هفته پیش اصفهان بودم. کلاس های ترم جدیدم شروع شده و سرم از قبل شلوغ تر. اصلا نمیدونم باید به کدوم کارم برسم. آرتین پیش مامانم بود و من حسابی دلم براش تنگ شده بود.   جمعه صبح رسیدم اهواز . بابا رضا اومد دنبالم و سریع رفتیم خونه مامان جون .آرتین مثل فرشته ها خوابیده بود.ساعت 8 بود که بیدار شد و من و خاله فاطمه تصمیم گرفتیم ببریمش مراسم عزاداری حضرت علی اصغر .   همراه بابا جون و مامان جون به مسجد جواد الاءمه رفتیم .خیلی شلوغ بود.همه بچه ها لباس سبز پوشیده بودند.مراسم خیلی با شکوه بود و مداح مراسم  لالایی علی اصغر را خیلی سوزناک می خوند. خدایا همه ی بچه هارا سالم و تندست در زیر سایه ی...
18 آبان 1392

عید همه مبارک

خیلی وقته دلم می خواد بیام و اتفاقات جدیدی که تو این 10 روزه برامون پیش اومده را بنویسم ولی اصلا وقت نمیکنم.اصلا نمیدونم زمان چطور میگذره و ساعت میشه 12 شب و وقت خواب البته چه خوابی هر 1 ساعت یه بار باید بیدار بشم و به ارتین شیر بدم. عید همه مبارک .   ما که تو این ایام حسابی سرمون شلوغ بود و کارهای فوق العاده زیاد داشتیم که حسابی من و ارتین رو از روزمرگی بیرون اورد و ارزو میکردیم کاش دوباره همه چیز اروم بشه. صبح  ٢٥ مهرماه وقتی ارتین  از خواب بیدارم کرد . خواستم بغلش کنم دیدم ای وای چقدر گرمه خواستم چراغ را روشن کنم که دماسنج را بزارم زیر بغلش که دیدم برق نداریم و همه جا تاریکه خلاصه زیر نور شمع دیدم درجه ت...
5 آبان 1392

این روزای من

این روزا آرتین خیلی بلا شده و من تمام روز کارم این شده که دنبالش بدوم تا به جایی سرش نخوره یا از رو زمین چیزی بر نداره و اصلا فرصت نت امدن ندارم   هر چی که دستش میاد میکنه تو دهنش و میماله به لثه هاش و از همه چیز بیشتر عاشق دستمال کاغذیه .اگر حواسم نباشه تو یک چشم به هم زدن تمام رول دستمال را باز میکنه وقتی هم میریم خونه بابا جون به خاطر پله ها همش درگیریم ،مامان جون گفته دفعه بعد که خونمون میایید روروک آرتین رو هم با خودتون بیارید البته دو هفته میشه که گفته ولی من هر دفعه می خوام برم انقدر سریع برای رفتن اماده میشم که یادم میره   دایی امین به آرتین یه توپ هدیه داده که آرتین دوستش دار...
23 مهر 1392